کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

یک مرد کوچک

وقتی که یار میرسد...

صدای باز شدن در پارکینگ که میاد خوشحال میشم.نه به خاطر اینکه میفهمم بابا داره میاد ...به خاطر اینکه مطئنم پسرم از دیدن پدرم خوشحال میشه.این خوشحال شدنش یه جور خاصه.حتی با دیدن من هم اینقدر به وجد نمیاد.بابا که میاد تو آشپزخونه بهش میگه: چطوری ببولم؟ اینم یکی ازون اصطلاحات رایج بین خودشون دوتاس! رمزه دیگه! پسرک من از اون لحظه به بعد دیگه میشه یه آدم دیگه.صداش بندتر میشه.خنده هاش قه قهه میشن و از خوشحالی دور خودش میچرخه! روزهایی بودن که از پنجره ی یک آپارتمان در طبقه ی نهم یک مجتمع بزگ در کشوری با مردم عرب زبان که امروز به خاک و  خون کشیده شده به باغچه نم خورده ی پایین نگاه میکردم ...به خاک سرخش...و به این فکر میکردم که ...اگر خبر ب...
30 شهريور 1392
1